مهرسا جونممهرسا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
زندگی ما زندگی ما ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه سن داره

مهرسا جونم عاشقتم

عکس های قدیمی مهرسا گلی

سلام مامانی امروز میخوام چند تا از عکسای قدیمیتو بزارم تو وبلاگت دختر گلم. الان داشتی گارفیلدو میدیدی اومدی به من میگی:مامان چیکار میکنی.من بهت گفتم:دارم عکساتو میزارم تو وبلاگت.یه چند دقیقه نشستی رو پام بعد حوصلت سر رفت یه ورق برداشتی یه ذره خط خطی کردی میگی:مامان این عکسمه تیشیدم بزار تو بباگم (منظورت وبلاگته).قربون این حرف زدنت ناز گل مامان.   بقیه عکس ها در ادامه مطلب   مهرسا و باباچی (بابای من)   این 4 تا عکسای پایینی وقتی 8 ماهت بود رفته بودیم کاشان. ووروجک یه تیکه سیم پیدا کرده داره باهاش ...
23 مرداد 1391

مهرسای من میخوام باهات دردودل کنم

  مادر که میشوی گاهی دلت میگیرد گاهی بی اختیار اشک میریزی و چون مادری وقتی همه خوابند گریه میکنی. گاهی خالی میشوی از همه خنده ها گاهی فقط دلت یک جاده میخواهد که بروی اما نمیدانی کجا؟ سلام مامانی امشب میخوام باهات یکم دردو دل کنم به این ایمان دارم وقتی بزرگ شدی و تونستی اینارو بخونی حتما مامانتو درک میکنی مهرسای مامان الان که دارم مینویسم مثل یه فرشته کوچولو کنارم خوابیدی .یه ذره دلم گرفته الان که خوابیدی راحت میتونم کنارت بشینمو باهات حرف بزنمو دردو دلمو بگم آخه الان خوابی دیگه مامانو ناراحت نمیبینی که بخوای غصه بخوری .مهرسا مامان عاشقته. ...
22 مرداد 1391

زندگی مامان

سلام دخترم سلام عشقم سلام جونم الان که دارم برات مینویسم از حموم اومدی گرفتی خوابیدی مهرسای من مامان عاشقته روز به روز که بزرگتر میشی حس مادر بودنو بیشتر درک میکنم .عزیزدلم تو خیلی مهربونی کافیه ببینی من یه جا نشستم دارم فکر میکنم سریع میای بغلم میکنی بوسم میکنی میگی :مامان ناراحت نباش دوست دارم . وقتی این حرفارو بهم میزنی انگار خدا دنیارو بهم میده . چند روز پیش صبح خوابیده بودم اومدی بالا سرم نشستی میگی:جون من بلند شو آفرین دخترم پاشو . بلند شدم بهت میگم مگه من دخترتم.میخندی میگی :پاشدی دخترم آفرین دختر خوبم. مهرسا نفسم وقتی اینطوری حرف میزنی محکم بغلت میکنم انقدر بوست میکنم همش میخوای از دستم فرار کنی همش میگی مامان بسه. شب ه...
18 مرداد 1391

خدایا اجازه؟

 گاه و بی گاه دلم بدجوری واسه خدا تنگ میشه .یه وقتایی دلم می خواد بهم وقت بده و تو یه جلسه خصوصی دونفره درد دلامو بشنوه. اون منو از ملاقاتش به خاطر نگرفتن وقت قبلی محروم نمیکنه هیچ وقت اسمم واسه صحبت با اون وارد یه لیست انتظار طویل نمیشه که معلوم نیست کی نوبت به من برسه محاله محاله ممکنه بهم بگه نمیپذیرمت. خیلی بزرگواره با وجودی که بالاترین مقام این دنیای شلوغ پلوغه هیچ وقت منتظرم نمیذاره.گاهی اوقات واسش نامه مینویسم و میدونم که نامه هامو بی جواب نمیذاره. وقتی توی دفتر خاطراتم نامه هام رو مرور میکنم میبینم حتی یه دونش هم بی جواب نمونده. من و خدا یه قول و قراری با هم گذاشتیم اون به من قول داد همیشه مراقبم باشه و کمتر ...
4 مرداد 1391
1